حرفای بابا قوری
| ||
|
گاهی دلم میخواد یکی ازم اجازه بخواد ؛ که بیاد تو تنهاییم مردانگی ات را
دوست داشتن
گاهی سخت می شود... دوستش داری و نمی داند دوستش داری و نمی خواهد دوستش داری و نمی آید ... دوستش داری و سهم تو از بودنش فقط تصویری است رویایی در سرزمین خیالت ... دوستش داری و سهم تو از این همه، تنهایی است
باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه
خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ ... یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟ پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟ خاطرات خوب و رنگین ... در پس آن کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟ کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز یاد باران رفته از یاد آرزوها رفته بر باد باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه بی ترانه،بی بهانه شایدم٬ گم کرده خانه ![]() مجنون این روزها زمینگیرم نکند |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |