حرفای بابا قوری
| ||
|
ببخش مرا اگر برای نگاهت کافی نبوده ام
ببخش اگر دستانم برای نگاه داشتنت کوچک بود
ببخش مرا اگر در قلبم جا شدی
و دیگر جا برای هیچ نبود
اکنون که مرده ام مرا ببخش
اکنون که عاشقم مرا ببخش
ببخش مرا بخاطر تمام لبخند هایت که عاشقم کرد
و بخاطر تمام اشک هایم که گرفتارت کرد
ببخش اگر آنقدر با تو هم درد شدم که درهایت زیاد شد
!اکنون که دیگر نیستم مرا ببخش
!اکنون که از یاد برده ای با تو زیستم مرا ببخش
!مرا ببخش اگر نامت را زیاد میخواندم
...اکنون که نمیخندم مرا ببخش
!!اکنون که دیگر هیچگاه اشکی ندارم مرا ببخش
ببخش اگر نترسیدم خدا هم فراموش کند
مراقبت باشد و نگفتم :خدا نگهدارت
...مرا بخاطر تمام ناگفته هایم ببخش
بیستون کنده شد و عشق به جایی نرسید
دیگر از تیشه ی فرهاد بدم میاید!
*************************
دلتنگ کودکیم!
یادش بخیر
قهر میکردیم تا قیامت
و لحظه ای بعد قیامت میشد!
*************************
در گذرگاه زمان بی دست و پا بودن خطاست
توپ چون بی دست و پاست
از این و اون پا میخورد
*************************
این روزها غم برای خوردن زیاد دارم
تو دیگر برایم لقمه نگیر...
************************* آرزوی قشنگی است کنار ردپای تو
*************************
درست متر کن !
آدم ها هم قد خودشان اند
نه هم قد تصورات تو....
ردپا داشتن
بر دشت سپید پوشیده شده از برف
اما هنوز
نه برف آمده و نه تو!
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |