حرفای بابا قوری
 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان حرفای بابا قوری و آدرس nafaseabi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

 

 

  1_ ازدواج بد وجود ندارد، اين زن و شوهرها هستند که بد مي شوند.
  2_ اين اولين و آخرين زندگي شماست، اعتياد چرا؟
  3_ قلم کم حرف، عمرش طولاني است.
  4_ با ديدن قبض آب، برق از سرش پريد.
  5_ واژه سکوت، نيازي به مترجم ندارد.
  6_ ذهنم کلمات را به بازي گرفته و رفتارم زندگي را.
  7_ قلمي که مغز ندارد حتما آبرويت را خواهد برد.
  8_ بعضي از خيابان ها دو طرفه اند و بعضي يک طرفه اما خيابان بي طرف نداريم.
  9_ خدایا, یارانه را از ما بگیر اما یار را نه.
  10_ شاید با «ارز» معذرت مشکل تورم حل شود.
  11_ نیامدی نگاهم دست خالی برگشت.
  12_ این «مردم» باید عوض شوند وگرنه «دولت» مردمی دیگر انتخاب خواهد کرد.
  13_ حتی موهایم هم میدانند که پایان شب سیه سپید است.
  14_ نشر اکاذیب یعنی ستایش مدیران نالایق.
  15_ گاهی اوقات «کلیه» امورم درد می کند.
  16 _ اگر حرف مفت را می خریدند خیلی ها میلیاردر بودند.
  17_ بعضی آدم ها در ظلمات اندیشه خود غرق می شوند.
  18_ بعضی ها به پای هم پیر می شوند و بعضی ها به دست هم.
  19_ این شورای شهر است یا شورای بدون شرح.
  20_ آنقدر دست روی دست گذاشت که پا روی دمش گذاشتند.
  21_ برای پولدارها زندگی «جاری»است و برای بی پول ها «زن بابا».
  22_دروغگو آدم بدی نیست , چون میداند حقیقت تلخ است ,
          لذا باعث اوقات تلخی مردم نمی شود.
  23_ همسر با گذشتی است , از من هم گذشت.
  24_ بجز سیاستمدران , بنی آدم اعضای یک پیکرند.
  25_ باز هم فراموش کردم فراموشش کنم.
  26_ پلیس شخصی است که نبودن او باعث ایجاد امنیت برای مجرمان خواهد بود.
  27_ پیری دورانی است که انسان قادر به بی وفایی به همسرش نیست.
  28_ وجدان چیزی است که انسان را از لذت بردن هنگام گناه باز می دارد.
  29_ دروغ يعني تقديم هديه شيطان به ديگران.
  30_قند خون مزه تلخي به زندگي مي دهد.
  31_لب هايم آلزايمر گرفته و لبخند را فراموش کرده است.
  32_همه چيز بر وفق مراد است و بعضي ها سوار بر خر مراد.
  33_به خاطر پايمال کردن حقوق ديگران کفش هايش را محاکمه کردند.
  34_آرشيو سکوت پُر است از فريادهاي منزوي.
  35_بعضي ها باهم مي خورند و بعضي ها به هم.
  36_کليه نوشته هايم سنگ ساز شده است.
  37_حرف هاي خام به مغزم صدمه مي زند.
  38_بعضي ها پاي حرفي که مي زنند مي ايستند و بعضي ها زانو مي زنند.
  39_ فرياد از سکوت تقاضاي پناهندگي کرد.
  40_ با "خون دل" زندگي ام در جريان است.
41_ ديوار جدايي را عدم تفاهم مي چيند.
  42_ آن هايي که زبانشان دراز است شخصيتي کوتاه دارند.
  43_ پشه ها با پوست تنم دارت بازي مي کنند.
  44_ خيلي ها بزرگ مي شوند اما به بزرگي نمي رسند.
  45_ گاهي به نحو ناهنجاري به هنجارها مي رسيم.
  46_ بيشتر اوقات، موهاي سرم را با لالايي سشوار مي خوابانم.
  47_ براي باز شدن بختش کليد ساز آورد.
  48_ بعضي افراد شکمو فقط کتاب آشپزي را مي خوانند.
  49_ دلم براي آدم هاي گرسنه کباب است.
  50_ وقتي غمگينم نگاهم کدر مي شود.
  51_دست زياد است اما به صدا در نمي آيد.
  52_مخرب ترين اسلحه زمان، زبان است.
  53_آن ها که بلند فکر مي کنند، هيچ وقت کوتاه نمي آيند.
  54_وقتي کاسه سرم داغ مي شود، افکارم را فوت مي کنم.
  55_ مثل زود پز باش , در حالی که می جوشی به آرامی سوت بزن.
  56_ شاید حکیم نظامی پزشک ارتش بوده است.
  57_ گل شیپوری نوازنده بزرگ ارکستر باغ است.
  58_ در مسابقه ماست خوری همه روسفید شدند.
  59_ شنا کردن در جهت جریان آب , از ماهی مرده هم بر می آید.
  60_ در مواقع بیکاری مشغول قتل عام ایام هستم.
  61_ در امواج نگاهش این کشتی دلم بود که غرق شد.
  62_ چشمانش شور بود اما خودش بی نمک.
  63_ فردای کشورهای عقب افتاده , دیروز کشورهای متمدن است.
  64_ گفتنی ها را باید گفت چون بیات میشود و از دهن می افتد.
  65_ ولخرجی های زیاد , دخلم را درآورد.
  66_ در دنیای سیاستمدارها بعضی ها اسباب بازی هستند و بعضی ها هم بازی.
  67_ هشت به هفت گفت : من روی پاهای خودم ایستاده ام اما تو خیلی سر به هوایی.
  68_ زیبایی اش را به لوازم آرایشش تبریک گفتم.
  69_ گاهی حتی تاجر نمک هم نمک نشناس می شود.
  70_ آتشفشان درون گاهی با فریاد و گاهی با اشک فوران می زند.
  71_ یعضی ها صدایشان ضعیف است و بعضی ها گوش هایشان کثیف.
  72_ بعضی از محرم ها با یک نقطه مجرم می شوند.
  73_ برای آنکه از خاطرات دوران مجردی لذت ببرد , ازدواج کرد.
  74_ امید بخشیدن بی هدف به مردم مثل آب دادن به گلهای کاغذی است.
  75_ سایه ها در هوای ابری خستگی در می کنند.
  76_ وقتی کاسه سرم داغ می شود افکارم را فوت می کنم.
  77_ اگر خودتان را به آن راه زده اید , مواظب باشید گم نشوید.
  78_ اون هایی که شما را آدم حساب نمی کنند , ریاضی بلد نیستند.
  79_ برای آن که «آینده»اش را خراب کنند «حال»ش را گرفتند.
  80_ وقتي به «گذشته» بر مي گردم از «حال» مي روم.
  81_آن قدر دوست داشتني بود که ايستاده هم به دل مي نشست.
  82_شايد فکاهي همان فکر کاهي باشد.
  83_اگر خودتان را به آن راه زده ايد، مواظب باشيد گم نشويد.

کاریکلماتور، زبان گویایی‌ است که شوخی می‌کند، می‌خنداند و به طعنه سخن می‌گوید، به ناهنجاری‌ها و بدی‌ها شلیک می‌کند و گاهی ناملایمات و سختی‌های زندگی را با طنز تلخ بیان می‌کند. دردهای اجتماعی را خوب می‌شناسد و هر اتفاق کوچکی را شاید کمی اغراق‌آمیز با نیشخندی کنایه‌دار مورد توجه قرار می‌دهد و می توان گفت یکی از جلوه‌های زیبای ادب و هنر معاصر است. کاریکلماتور حاصل پیوند "کاریکاتور" و "کلمه" است. این نامی است که احمد شاملو بر نوشته‌های پرویز شاپور گذاشت. چون به نظر شاملو، نوشته‌های شاپور کاریکاتورهایی بود که با کلمه بیان شده ‌بود و بقول سهراب گل هاشم، به بازی با کلمات و شوخی با کلمات هم کاریکلماتور گفته میشود.

کاریکلماتور، مخاطب‌های آگاه و اندیشمند دارد که آنها را با تبسم، به تفکر وادار می‌کند. بسیاری از جملات طنز در نگاه اول یک شوخی ساده و خنده‌دار به‌نظر می‌رسد ولی اثرات واقعی آن پس از کمی تفکر و شاید تعجب برای مخاطب آشكار می‌شود. نمونه های کاریکلماتور را می توان در عرصه های مختلف خصوصا اجتماعی دید یا شنید و بطورکلی وقتی عاشق طنز باشی و بزرگ‌ترین آرزویت فقرزدایی از شادی باشد آنوقت است که کاریکلماتور بیشتر برایت شیرین و دلنشین می شود 

[ برچسب:, ] [ ] [ بابا قوری ]
S A L I J O O N

 
ما همه دچار يك تنهايی مرموزيم

 
كه روی ديوارهايمان
 

 
طرح شكسته يك خانه با دودكش پردود ميكشيم

 
و پشت پنجره مان هميشه كسي منتظر است

 
!!..و هميشه كسی هست كه هرگز نميــآيد
[ برچسب:, ] [ ] [ بابا قوری ]
فتوگرافی های زیبا و منتخب  Www.Pix98.CoM

 

 
در زنـدگی یـاد گرفتـم
دوسـت شوم
بخـندم
گريـه كنم
گاهي بغـض كنم
ببخشـم
ولی ای كـاش
يـاد ميگرفـتم
كـه گاهـی
فقـط گـاهی نيـز فرامـوش كنـم

 

 

 

[ برچسب:, ] [ ] [ بابا قوری ]

S A L I J O O N


 
تمام من را از بودنت کم می کنم

!!!...برو

برو و مطمئن باش اضافه بار نخواهی داشت

خوب می دانم

خوب می دانی

 
می روی
 

 
و تمامـ َت اینجا می ماند

 
می مانم

 
!!...و تمامـ َم را می بری
[ برچسب:, ] [ ] [ بابا قوری ]
حكايت موعظه ابلیس

می گویند، روزی فرعون خوشه ای انگور در دست داشت و مشغول خوردن بود
در این هنگام ابلیس به نزد او آمد و گفت:
آیا کسی هست که بتواند این خوشه ی انگور را به مروارید تبدیل کند؟
فرعون گفت: نه.
ابلیس بوسیله ی سحر و جادو آن خوشه ی انگور را به خوشه ی مرواریدتبدیل کرد.
فرعون تعجب کرد و گفت: واقعا که تو مردی اُستاد هستی!
ابلیس با شنیدن این جمله، سیلی محکمی بر گردن او زد و گفت:
مرا با این اُستادی به بندگی قبول نکردند،
تو چگونه با این حماقت ادعای خدایی می کنی؟!

 
=)) rolling on the floor

 
[ برچسب:, ] [ ] [ بابا قوری ]

آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند

آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند...... 

وعاشق هم شدند. کرم،رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد،

 وبچه قورباغه،مروارید سیاه ودرخشان کرم...

بچه قورباغه گفت: "من عاشق سرتا پای تو هستم".

کرم گفت: "من هم عاشق سرتا پای تو هستم.

قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی".

 

بچه قورباغه گفت :"قول می دهم".ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند.

او تغییر کرد. درست مثل هوا که تغییر می کند.

دفعه‌ی بعد که آنها همدیگر را دیدند،بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود.

 

کرم گفت:"تو زیر قولت زدی".

 

بچه قورباغه التماس کرد: "من را ببخش دست خودم نبود...

من این پا ها را نمی خواهم...

من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم".

 

کرم گفت: "من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم.

قول بده که دیگر تغییر نمیکنی". بچه قورباغه گفت: "قول می دهم".

ولی مثل عوض شدن فصل‌ها، دفعه‌ی بعد که آن‌ها همدیگر را دیدند،

بچه قورباغه هم تغییر کرده بود. دو تا دست درآورده بود.

 

کرم گریه کرد: "این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی".

 

بچه قورباغه التماس کرد:"من را ببخش. دست خودم نبود.

من این دست ها را نمی خواهم...

من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم".

 

کرم گفت: "و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را...

این دفعه‌ی آخر است که می بخشمت".

 

ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.

درست مثل دنیا که تغییر می کند.

دفعه‌ی بعد که آن‌ها همدیگر را دیدند، او دم نداشت.

 

کرم گفت:"تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی".

 

بچه قورباغه گفت: "ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی".

 

کرم: "آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ".

 

کرم از شاخه‌ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد.

یک شب گرم و مهتابی،کرم از خواب بیدار شد... آسمان عوض شده بود،

درخت ها عوض شده بودند همه چیز عوض شده بود...

اما علاقه‌ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.

با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود، اما او تصمیم گرفت ببخشدش...

بال‌هایش را خشک کرد. بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند...

آنجا که درخت بید به آب می رسد،

یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.

 

 پروانه گفت: "بخشید شما مروارید..."ولی قبل از اینکه بتواند

 بگوید :"...سیاه و درخشانم را ندیدید؟"

 

قورباغه جهید بالا و او را بلعید، و درسته قورتش داد.

 

و حالا قورباغه آنجا منتظر است......

با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می‌کند....

نمی داند که کجا رفته....

 

[ برچسب:, ] [ ] [ بابا قوری ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 403
بازدید کل : 7778
تعداد مطالب : 90
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1