حرفای بابا قوری
| ||
|
براي هميشه باي میخوام یه حقیقتی رو اعتراف کنم:نمی دونی چقدر دلم لک زده بیای بگی:
بودنم را هيچ کس باور نداشت
هيچ کس کاري به کار من نداشت ... بنويسيد بعد مرگم روي سنگ با خطوطي نرم و زيبا و قشنگ او که خوابيده ست در اين گور سرد بودنش را هيچ کس باور نکرد این روزها دوست دارم...
چه خوش خیال بودم ...
که همیشه فکر می کردم در قلب تو محکومم ... ... .....به حبس ابد!! ... به یکباره جا خوردم ...... وقتی زندان بان برسرم فریاد زد هی... تو ... آزادی! . . . و صدای گامهای غریبه ای که به سلول من می آمد . . . آدمهای ساده را دوست دارم!
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی ... لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایهی دیوار بگشایی لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرفتر عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر روزی بشر گردی ز حال بندگانت با خبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت. خداوندا تو مسئولی. خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است، چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است… عشق فقط عزیزمو دوستت دارم نیس!
تو سکوت می کنی
فریاد زمانم را نمی شنوی ! یک روز من سکوت خواهم کرد ! ... تو آن روز برای اولین بار ... مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید !!!
داستان واقعی :
با دختری یکسالی میشد دوس بود دختر را دوس داشت دختر کم کم با او سرد شد هر چقدر او سعی کرد میکرد دختر بدتر سردتر میشود داستان تمام شد! پنج ماه گذشت ! قرار بود برای برادرش به خواستگاری برن در باز شد... ... حال امروز همان دختر زن برادرش است! داستان از روزی شروع شد که دختر به خانه زنگ زد و برادر گوشی را برداشت برادر برای شوخی مخ دختر را زد ولی عاشق همان دختر شد! برادر به برادر خیانت کرد! دختر به دوست پسرش خیانت کرد! پای دختر که در میان باشد برادر به برادر خیانت میکند! ![]()
دنیا را بد ساخته اند.
کسی را که دوست داری .دوستت ندارد کسی که تو را دوست دارد.تو دوستش نداری ... اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آیین زندگی به هم نمی رسند و این رنج است .زندگی یعنی این
حرفش را ساده گفت
من لایق تو نیستم اما نمیدانم خواست ... لیاقتم را به من یادآوری کند یاخیانت خودش را توجیه !!!
همه ی یهویی ها خوبن !!
یهویی بغل کردن یهویی بوسیدن یهویی دیدن یهویی سوپرایز شدن یهویی بیرون رفتن ... یهویی دوست شدن یهوویی عاشق شدن اما امان از یهویی رفتن ها … حالا دیگه
یه روز یه ادم میاد تو زندگیت
میشه همه چیزت عاشقش میشی واسش جون میدی... ولی اون قدرتو نمیدونه ترکت میکنه دلسرد میشی یه ادم دیگه میاد تو زندگیت همه چیزش میشی عاشقت میشه ... واست جون میده ولی... تو دلسردی قدرشو نمیدونی ای لعنت به این چرخه روزگار لعنت... دلشکسته ای لب بام سيــگار ميکشيد . . . زماني مردي در حال پوليش كردن اتوموبيل جديدش بود كودك 4 ساله اش تكه سنگي را برداشت
و بر روي بدنه اتومبيل خطوطي را انداخت
مرد آنچنان عصباني شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم پشت دست او زد بدون انكه به دليل خشم متوجه شده باشد
كه با آچار پسرش را تنبيه نموده
در بيمارستان به سبب شكستگي هاي فراوان انگشت های دست پسر قطع شد وقتي كه پسر چشمان اندوهناك پدرش را ديد از او پرسيد "پدر كی انگشتهای من در خواهند آمد"
آن مرد آنقدر مغموم بود كه هيچ نتوانست بگويد به سمت اتوموبيل برگشت وچندين بار با لگد به آن زد
حيران و سرگردان از عمل خويش روبروي اتومبيل نشسته بود و به خطوطي كه پسرش روي آن انداخته بود نگاه مي كرد. او نوشته بود
"دوستت دارم پدر" ...روز بعد آن مرد خودكشي كرد خشم و عشق حد و مرزي ندارند دومي ( عشق) را انتخاب كنيد تا زندگی دوست داشتنی داشته باشيد و اين را به ياد داشته باشيد
كه
اشياء برای استفاده شدن و انسانها براي دوست داشتن می باشند در حاليكه امروزه از انسانها استفاده مي شود و اشياء دوست داشته مي شوند همواره در ذهن داشته باشيد كه اشياء براي استفاد شدن و انسانها براي دوست داشتن مي باشند مراقب افكارتان باشيد كه تبديل به گفتارتان ميشوند مراقب گفتارتان باشيد كه تبديل به رفتار تان مي شود مراقب رفتار تان باشيد كه تبديل به عادت مي شود مراقب عادات خود باشيد که شخصيت شما می شود مراقب شخصيت خود باشيد كه سرنوشت شما مي شود
پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد مادرکه در حال آشپزی بود، دستهایش راباحوله تمیزكرد و نوشته را باصداي بلند خواند اونوشته بود: صورتحساب!!!!! کوتاه کردن چمن باغچه 5.000 تومان مراقبت از برادر کوچکم 2.000 تومان نمره ریاضی خوبی که گرفتم 3.000 تومان بیرون بردن زباله 1000 تومان جمع بدهی شما به من :12.000 تومان
مادر نگاهي به چشمان منتظر پسرش انداخت چندلحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب نوشت
بابت 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ بابت تمام شبهائی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ بابت غذا ، نظافت تو ، اسباب بازی هایت هيچ و اگر شما اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است
وقتی پسر آن چه را که مادرش نوشته بود خواند چشمانش پر از اشک شد ودر حالی که به مادرش نگاه می کرد گفت: مامان ... دوستت دارم آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت قبلا بطوركامل پرداخت شده..
نتیجه گیری اخلاقی قابل توجه اونايي كه فكر مي كنن زمان آنها را بزرگ کرده و حالا که بزرگ شدن خدا را هم بنده نیستند بعضی وقتها نیازه به این موارد فکر کنیم...
نتیجه گیری منطقی جایی که احساسات پا میذاره منطق کورميشه مادر متوجه نشد که پسرش داره سرش کلاه ميذاره جمع بدهی میشه 11.000 تومان نه 12000تومان!!!!!!!
از مردمان جهان پرسیده شد :
و كسی جوابی نداد...
چون در آفریقا كسی نمی دانست غذا یعنی چه؟ در آسیا كسی نمی دانست نظر یعنی چه؟ در اروپای شرقی كسی نمی دانست صادقانه یعنی چه؟ در اروپای غربی كسی نمی دانست كمبود یعنی چه؟ در آمریكا كسی نمی دانست سايركشورها یعنی چه؟؟؟
دو خط موازی زائیده شدند . پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید. آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد .
و در همان یک نگاه قلبشان تپید .
و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند .
خط اولی گفت :
ما میتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم .
و خط دومی از هیجان لرزید .
خط اولی گفت و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ .
من روزها کار میکنم.میتوانم بروم خط کنار یک جاده دور افتاده و متروک شوم ،
یا خط کنار یک نردبام . خط دومی گفت : من هم میتوانم خط کنار یک گلدان چهار گوش گل سرخ شوم ،
یا خط کنار یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت . خط اولی گفت : چه شغل شاعرانه ای و حتما زندگی خوشی خواهیم داشت .
در همین لحظه معلم فریاد زد : دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند .
و بچه ها تکرار کردند : دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند .
دو خط موازی لرزیدند . به هم دیگر نگاه کردند .
و خط دومی پقی زد زیر گریه . خط اولی گفت نه این امکان ندارد حتما یک راهی پیدا میشود . خط دومی گفت شنیدی که چه گفتند . هیچ راهی وجود ندارد ما هیچ وقت به هم نمی رسیم و دوباره زد زیر گریه . خط اولی گفت : نباید ناامید شد .
ما از صفحه خارج میشویم و دنیا را زیر پا میگذاریم . بالاخره کسی پیدا میشود که مشکل ما را حل کند . خط دومی آرام گرفت و آن دو اندوهناک از صفحه کاغذ بیرون خزیدند
از زیر کلاس درس گذشتند و وارد حیاط شدند و از آن لحظه به بعد سفرهای دو خط موازی شروع شد . آنها از دشتها گذشتند …
از صحراهای سوزان …
از کوهای بلند …
از دره های عمیق …
از دریاها …
از شهرهای شلوغ …
سالها گذشت وآنها دانشمندان زیادی را ملاقات کردند .
ریاضی دان به آنها گفت : این محال است .
هیچ فرمول ریاضی شما را به هم نخواهد رساند . شما همه چیز را خراب میکنید. فیزیکدان گفت : بگذارید از همین الان ناامیدتان کنم
اگر می شد قوانین طبیعت را نادیده گرفت ، دیگر دانشی بنام فیزیک وجود نداشت . پزشک گفت : از من کاری ساخته نیست ، دردتان بی درمان است .
شیمی دان گفت : شما دو عنصر غیر قابل ترکیب هستید .
اگر قرار باشد با یکدیگر ترکیب شوید ، همه مواد خواص خود را از دست خواهند داد . ستاره شناس گفت : شما خودخواه ترین موجودات روی زمین هستید
رسیدن شما به هم مساویست با نابودی جهان . دنیا کن فیکون می شود سیارات از مدار خارج میشوند کرات با هم تصادم می کنند نظام دنیا از هم می پاشد . چون شما یک قانون بزرگ را نقض کرده اید . فیلسوف گفت : متاسفم … جمع نقیضین محال است .
و بالاخره به کودکی رسیدند کودک فقط سه جمله گفت :
شما به هم می رسید .
نه در دنیای واقعیات .
آن را در دنیای دیگری جستجو کنید .
دو خط موازی او را هم ترک کردند و باز هم به سفرهایشان ادامه دادند .
اما حالا یک چیز داشت در وجودشان شکل می گرفت .
« آنها کم کم میل رسیدن به هم را از دست می دادند »
خط اولی گفت : این بی معنیست .
خط دومی گفت : چی بی معنیست ؟
خط اولی گفت : این که به هم برسیم .
خط دومی گفت : من هم همینطور فکر میکنم و آنها به راهشان ادامه دادند .
یک روز به یک دشت رسیدند . یک نقاش میان سبزه ها ایستاده بود و بر بومش نقاشی میکرد .
خط اولی گفت : بیا وارد آن بوم نقاشی شویم و از این آوارگی نجات پیدا کنیم .
خط دومی گفت : شاید ما هیچوقت نباید از آن صفحه کاغذ بیرون می آمدیم .
خط اولی گفت : در آن بوم نقاشی حتما آرامش خواهیم یافت .
و آن دو وارد دشت شدند و روی دست نقاش رفتند و بعد روی قلمش .
نقاش فکری کرد و قلمش را حرکت داد و آنها دو ریل قطار شدند که از دشتی می گذشت...
و آنجا که خورشید سرخ آرام آرام پایین می رفت سر دو خط موازی عاشقانه به هم رسیدند.
اين يک داستان واقعي است که در ژاپن اتفاق افتاده
شخصي ديوار خانه اش را براي نوسازي خراب مي کرد.
خانه هاي ژاپني داراي فضايي خالي بين ديوارهاي چوبي هستند. اين شخص در حين خراب کردن ديوار در بين آن مارمولکي را ديد که ميخي از بيرون به پايش فرو رفته بود. دلش سوخت و يک لحظه کنجکاو شد.
وقتي ميخ را بررسي کرد متعجب شد؛ اين ميخ ده سال پيش، هنگام ساختن خانه کوبيده شده بود!!! چه اتفاقي افتاده؟
دريک قسمت تاريک بدون حرکت،
مارمولک ده سال درچنين موقعيتي زنده مانده!!! چنين چيزي امکان ندارد و غير قابل تصور است.
متحير از اين مساله کارش را تعطيل و مارمولک را مشاهده کرد.
در اين مدت چکار مي کرده؟ چگونه و چي مي خورده؟
همانطور که به مارمولک نگاه مي کرد
يکدفعه مارمولکي ديگر، با غذايي در دهانش ظاهر شد!!! مرد شديدا منقلب شد.
ده سال مراقبت. چه عشقي! چه عشق قشنگي!!!
اگر موجود به اين کوچکي بتواند
عشقی به اين بزرگي داشته باشد پس تصور کنيد ما تا چه حد مي توانيم عاشق شويم، اگر سعي کنيم! از مارمولکم کمتریم؟؟؟؟
مردی کنار بیراهه ای ایستاده بود. ابلیس را دید که با انواع طنابها به دوش درگذر است. کنجکاو شد و پرسید: ای ابلیس ، این طنابها برای چیست؟ جواب داد: برای اسارت آدمیزاد. طنابهای نازک برای افراد ضعیف النفس و سست ایمان ، طناب های کلفت هم برای آنانی که دیر وسوسه می شوند... سپس از کیسه ای طناب های پاره شده را بیرون ریخت و گفت : اینها را هم انسان های باایمان که راضی به رضای خدایند و اعتماد به نفس داشتند، پاره کرده اند و اسارت را نپذیرفتند.
مرد گفت طناب من کدام است ؟ ابلیس گفت : اگر کمکم کنی که این ریسمان های پاره را گره زنم، خطای تو را به حساب دیگران می گذارم مرد قبول کرد . ابلیس خنده کنان گفت : عجب ، با این ریسمان های پاره هم می شود انسان هایی چون تو را به بندگی گرفت...! خدای مهربانم! الان كه درگير شلوغی و ازدحام دنيايی ام تو كنارم هستی، مهربان و صبور و هر لحظه ياری ام می كنی و فقط خودت می دانی كه هر لحظه چه خطرات و بلاهايی را از من دور می كنی و تقديرم را برايم بهترين رقم می زنی. خدای من! اگر من هستم اگر پدر هست،اگر مادرهست اين تويی كه تمام اين بودن ها را معنا بخشيدی. اين تويی كه هر لحظه بر قلب پدر و مادر ضربان می فرستی تا بتپد و با تپيدن آنها قلب منهم تپيدنی نو را آغاز كند. خدای من! از تو كمك ميخواهم و ياری ای بزرگ ميطلبم برای ادامه ی راه زندگی ام كه تنها تو ميدانی و درك ميكنی هر آنچه با تو از آن حرفی زنم..! و هر آنچه بر سر راهم قرار گيرد..! خدايا! هر چه دارم از تو دارم. در آستانه پانزدهمين سالگرد آغاز زندگی ام، به اندازه بزرگی و رحمت بيكرانت كه اندازه ای برايش متصور نيستم از تو سپاسگزارم. از تو به خاطر تمام ناسپاسی ها و كفران نعمت هايم طلب عفو و بخشش دارم. از تو می خواهم همچنان چشمه های رحمتت را برمن جوشان و خروشان قرار دهی و كوتاهی ها و قصورهايم را با ديده مهربانت بنگری و مرا مورد بخشش بی نهايتت قرار دهی...!
گاهی چه دلگرم میشویم
یه آدمایی هستن که همیشه با حوصله جواب اس ام اساتو میدن...
هي دوست دارن حرف زدنو باهات كشدار كنن هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ میگن خوبم... تاييدت ميكنن تا بتوني به نحو احسنت كاراتو انجام بدي و هي بهتر شي وختي ناراحتي مايه آرامشت ميشن اونایی که تو تلفن یهویی ساکت میشن اینایی که همیشه میخندن اونايي كه ازت ناراحت ميشن ولي زودم فراموش ميكنن اينايي كه حرفت رو زندگيشون خيلي اثر داره ... همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن تو رو خدا اذیتشون نکنین ... تنهاشون نزارین ؛ داغون میشن ؛ حساس تر از اين حرفان ... :( عاشقتم بار اول با معذرت خواهي
آرامش یعنی هـر وقت قهر کردی , مطمئن باشی بجز تو هیچ کس جاتو نمیگیره
میــــــــــدانی /قابل توجه من با اين جمله زندكي كردم/ NAFAS فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛
فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛ فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛ فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما تاریخ کشور خودت رو ندونی؛ فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛ فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابون های اروپا تعریف کنی؛ فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛ فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛ فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛ فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛ فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛ فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت باشه؛ دوست معمولی:هرگز گریه شما را نمی بیند ولی دوست واقعی :همیشه شانه هایی امن برای گریه های شما دارد
دوست معمولی:حتی نام پدر ومادر شما را نمی داند ولی دوست واقعی: آدرس شماره تلفن خانه آنها را همیشه به همراه دارد
دوست معمولی:با جعبه ای شیرینی به مهمانی شما می آید ولی دوست واقعی:در همه کارها به شما کمک می کند
دوست معمولی:دوست ندارد با تماس تلفتی مزاحم خوابش شوید ولی دوست واقعی:اگر با او تماس بگیرید نگران حالتان می شود
دوست معمولی:مایل است در مورد مشکلاتش با شما صحبت کند ولی دوست واقعی:برای رفع مشکلاتتان آغوش باز می کند وبیاری تان می شتابد
دوست معمولی:قادر نیست وقتی عاشق می شوید همراهتان بال بگشاید ولی دوست واقعی :برای شما بسان بالی برای عشق می شود
دوست معمولی:در کنار شما احساس همدلی نمی کند ولی دوست واقعی:بدون آنکه حرفی بزنید،درکتان می کند
دوست معمولی:وقتی با او اختلاف نظر پیدا میکنید ارتباط دوستانه را تمام شده تلقی می کند ولی دوست واقعی:می داند که هیچ اختلافی نمی تواند شما را از یکدیگر جدا کند
دوست معمولی:درد دلتان را می شنود و می رود ولی دوست واقعی:تا زمانی سبک نشوید شما را به حال خود رها نمی کند
قدر دوست واقعی خورد را بدانید زیرا همیشه در کنار شما خواهند ماند
پسر : سلام عزيزم
دختر :زهر مار , خفه شو !!
اگر يه دختر يك مشكل غير قابل حل داشته باشه از خونه فرار ميكنه اما يه پسر اگر يك مشكل غير قابل حل داشته باشه اعضاي خانواده اش رو از خونه فراري ميده! يه دختر اگر دو تا مشكل غير قابل حل داشته باشه خودكشي ميكنه اما يه پسر اگر دو تا مشكل غير قابل حل داشته باشه اعضاي خانواده اش رو ميكشه دختر ها خيلي دوست دارند جاي پسر ها باشند اما پسر ها اصلاً دوست ندارند جاي دختر ها باشند يه پسر اگر 3 تا مشكل غير قابل حل داشته يه هفته افسرده ميشه بعد با 3 تا مشكل كنار مياد و زندگيش رو ميكنه اما تا كنون دختري كه 3 تا مشكل داشته باشه ديده نشده چون همشون در مرحله دو تا مشكل خودكشي ميكنند و به سه تا نميرسه مشكلاتشون!!! دخترا از پسرا موهاشون كوتاهتره!دخترا مي خوان سر پسرا كلاس بزارن اما در نهايت سر خودشون كلاه ميره ولي پسرا مي خوان سر هر موجود زنده اي كه ميبينن كلاه بزارن و در نهايت موفق ميشن
و دخترها:
كاري نداره متن قبلي رو از پايين به بالا بخون . .
![]() ![]() آیا میدانید با هوش ترین زن دنیا ۵ فوق لیسانس دارد و ضریب هوشی او ۲۰۰ است و دنبال کار است مامانه به پسرش میگه: میدونم که شیطون گولت زد که موهای خواهرتو کشیدی! پسرش میگه آره، ولی لگدی که زدم تو شکمش ابتکار خودم بود!
![]() فالگیر: متاسفم خانوم، فالتون نشون میده فردا شوهر تون میمیره.
زن: اینو كه خودم میدونم. فقط بهم بگو گیر پلیس میفتم یا نه!!! ![]() |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |