حرفای بابا قوری
| ||
|
داستان واقعی :
با دختری یکسالی میشد دوس بود دختر را دوس داشت دختر کم کم با او سرد شد هر چقدر او سعی کرد میکرد دختر بدتر سردتر میشود داستان تمام شد! پنج ماه گذشت ! قرار بود برای برادرش به خواستگاری برن در باز شد... ... حال امروز همان دختر زن برادرش است! داستان از روزی شروع شد که دختر به خانه زنگ زد و برادر گوشی را برداشت برادر برای شوخی مخ دختر را زد ولی عاشق همان دختر شد! برادر به برادر خیانت کرد! دختر به دوست پسرش خیانت کرد! پای دختر که در میان باشد برادر به برادر خیانت میکند! ![]() نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |